همیشه منتظر تو را نگاه می کنم چه سود!
دریغ از نگاه تو که آتش دلم فزود
شبی که با خیال تو ستاره گشتم و سپید
دلم به یاد روی تو چه نغمه ها که می سرود
خیال ناشناس تو چه آشنا طلوع کرد
دوباره نزد آسمان نگاه من رکوع کرد
نه دل تواند و نه عقل، که جاری ام درآرزو
جنون آرزوی تو غرور من خضوع کرد
ز سوز و ساز من غمی به استخوان رسیده است
که درد نی ز نای من به عاشقان رسیده است
تویی ستاره ی سهیل و من ز کهکشان دور
که خنده های گرم تو به نرخ جان خریده است
تو ساده دل شکستی و دلم نشد چه سرد زود
تو آتشی زدی به جان که باربد نواخت عود
صبوری و فراق را نمی توان به هم نهاد
همیشه منتظر تو را نگاه می کنم چه سود!
:: موضوعات مرتبط:
اشعار شاعران ,
,